اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست
او جانشین تمام نداشتن هاست
نفرین ها و آفرین هابی ثمر است.
اگر تمامی گرگ ها ؛ هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم ببارد ؛
تو مهربان جاودانه ی آسیب ناپذیر من هستی.
ای پناهگاه ابدی!
روزی مردی در خواب می بیند که خداوند به او می گوید آیا دوست داری صحنه هایی از زندگی ات را پیش رویت نشان دهم. مرد از خود اشتیاق نشان می دهد. آن گاه در جلوی چشم های او افقی مانند ساحل دریا ظاهر می شود و او آینده خود را می بیند که در لحظه های سخت، دو ردپا بر روی شن های ساحل است.

مرد از خدا می پرسد این ردپاهای چه کسانی است؟ خداوند می گوید: یکی از آن تو و دیگری از آن من که همراه تو هستم در سختی ها. مرد مسرور می شود، در صحنه ای دیگر او مصیبت بزرگ تری پیش روی خود می بیند و بر روی ماسه ها تنهایک ردپا مشاهده می کند، با گله به خداوند می گوید:پس چرا من را تنها گذاشتی. اینها ردپای من است که تنها در مشکلات رهایم.
خداوند می گوید: این ردپای تو نیست. ردپای من است. مرد می پرسد پس من کجا هستم.
خدا می گوید: تودر آغوش منی وقتی سختی ها از همه سو به تو هجوم می آورند.